قرآن در عين اين كه در بيان مثلها از فرهنگ محيط تاثير نمىپذيرد، ولى مثلهاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مىكند.
انسان از محيطى كه در آنجا پرورش يافته، تاثيرپذير مىباشد، و فرهنگ محيط در سخنان او از شعر و نثر جوانه مىزند و افراد آگاه از ويژگىهاى ملتها، زادگاه سخنان را به خوبى تشخيص مىهند.
امروز دانشى به نام دانش «سبك شناسى» در جهان ادبيات پىريزى شده تا انسان بر اثر آگاهى از كيفيت انديشهها و سبك گفتارهاى هر عصرى، زمان تقريبى نثر و شعر را بشناسد. و در حد امكان گوينده آن را تعيين كند، تا آنجا كه حافظ و سعدى شناسان روى شناختى كه با فرهنگ و ادبيات حاكم بر محيط زندگى اين دو شاعر دارند، اشعار واقعى آنها را از دروغين منسوب به آنها جدا مىسازند، و به پيرايش ديوانها و نثرهاى ادبى مىپردازند.
شخصيت انسان كه خود را در گفتار و رفتار او پنهان مىسازد، زاييده مثلثى است كه يك ضلع آن را عامل محيط تشكيل مىدهد، و دو ضلع ديگر آن «عامل وراثت» و «تعليم و تربيت» است.
اديبان والامقام عرب، شعر جاهلى را از شعر شعراى اسلامى هرچند در دو عصر به هم نزديك زندگى كنند، به خوبى تشخيص مىدهند، همچنانكه سرودههاى دوران اموى را از سرودههاى دوران عباسى باز مىشناسند.
قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تاثير بپذيرد، او سخن خدا است كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى دارد، مىباشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متاثر گردد، انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مىگردد و برخى از افراد را فريب مىدهد.
در قرآن مساله اثرپذيرى از محيط كاملا بىاساس است، بلكه اگر سخنى هست مربوط به جاى ديگر است، و آن اين كه هدف قرآن از مثلهاى ابداعى و ابتكارى، بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى، براى مخاطبان جلوه كند.
پيامبر گرامى در محيط مكه گرفتار شرك مشركان، و نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در مثلهاى هدايتگرانه خود، در صدد معالجه اين بيمارى باشد، و مثلهائى مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مىباشد تا از اين طريق مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.
البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثلهاى آيات مكى بر محور نكوهش از بتپرستى دور مىزند، بلكه مقصود اين است كه مثلهاى آيات مكى به گونهاى است كه مىخواهد بيمارىهاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را مداوا كند، خواه اين بيمارى بتپرستى باشد يا رباخوارى، كشتن اولاد بىگناه باشد، يا خرافهگرائى.
ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود، پيامبر در مدينه گرفتار نفاق منافقان وانسانهاى دو چهره، و يهود لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر و پيروان او مشكلاتى پديد مىآوردند.
از اين جهت مثلهاى هدايتگرانه كه در آيات مدنى وارد شده است، بيمارىهاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته، و پيوسته كوشيده است تلاشهاى منافقان را بىاثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.
در اين مثلها ديگر مساله بتپرستى و تحقير بتها يا نكوهش امثال اينها مطرح نيست تا مثلها به معالجه اين نوع از بيمارىها بپردازد.
براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد، نمونهاى از مثلهاى مكى و نمونهاى ديگر از مثلهاى مدنى را ارائه مىكنيم كه هر يك بيمارى محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمدهاند.
قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مىزند و آن اين است كه دل بستن به اين خدايان دروغين بسان دل بستن عنكبوت به لانه سستخويش مىباشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنانكه مىفرمايد:
«مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون» (1) . :«كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيدهاند، بسان عنكبوتند كه خانه براى خود بتند و سستترين خانهها خانه عنكبوت است، اگر مىدانستند».
چه مثلى زيباتر و چه تشبيهى روشنتر از اين، لانه عنكبوت در نظر او از دوام و استحكامى برخوردار است، اما در برابر يك باد ملايم از جاى كنده مىشود، و با افتادن قطره آبى پاره مىگردد، و با نزديك شدن شعله آتش از هم مىپاشد. بتان و همچنين هر پايگاهى غير خدا مانند قدرت و ثروت، عشيره و اولاد، بسان لانه عنكبوت است كه در يك چشم به هم زدن فرو مىريزد و اثرى از آن باقى نمىماند.
در اين آيه مكى، تحقير شرك و خدايان دروغين مورد هدف قرار گرفته درحالى كه در مثلهاى مدنى بيمارى خاص آن محيط، مورد تعرض قرار گرفته است.
مثلهاى مدنى از مبارزه با شرك فارغ بوده، گاهى نادانى يهودان رانشانه مىگيرد. درباره عدم بهرهگيرى آنان از توراتى كه در اختيار دارند، مثل ياد شده در زير را مطرح مىكند:
«مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا» (2) . :«و حال كسانى كه مكلف بر تورات شدهاند، ولى حق آن را ادا نمىكنند، بسان درازگوشى است كه كتابهائى بر او حمل مىكنند».
يهود مدينه خصوصيات و ويژگىهاى پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله را در تورات مىخواندهاند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مىدادند، ولى آنگاه كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانهها ظاهر گرديد به جاى اين كه در ايمان به وى پيشقدم باشند، به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را مخفى و پنهان كردند چنانكه مىفرمايد:
«و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين» (3) . :«و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است، بر ايشان آمد، و از ديرباز در انتظارش بر كسانى كه كافر شده بودند، پيروزى مىجستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مىشناختند، بر ايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنتخدا بر كافران باد».
با طرح اين دو مثل روشن شد در عين اين كه قرآن از فرهنگ محيط تاثير نمىپذيرد، ولى مثلهاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مىكند.
قرآن به خاطر هدف هدايت، گاهى از موجوداتى نام مىبرد كه در انظار مردم از حقارت خاصى برخودارند مانند سگ و درازگوش، مگس و پشه. در شرايطى كه خدا مىخواهد خدايان دروغين مشركان راتحقير كند و آنها را بىارزش معرفى كند، لازم است آنها را به چنين جاندارانى تشبيه كند كه همگان بر حقارت آنها اتفاق دارند، و اين نوع تشبيه و تمثيل را بايد لازمه بلاغتشمرد نه وسيله انتقاد.
قرآن در آيهاى درباره بىارزش بودن معبودان دروغين چنين مىفرمايد:
«يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب» (4) . :«اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مىخوانيد هرگز نمىتوانند مگسى را بيافرينند هرچند در اين كار دستبه دست هم بدهند، و هرگاه مگس چيزى از آنان بربايد نمىتوانند آن را بازپس بگيرند هم عبادتگران ناتوانند و هم معبودان آنها».
چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوانتر از مگس پست معرفى مىكند تا آنجا كه ياراى مقابله با مگس را ندارند، و اگر مگس چيزى از آنها ربود، قدرت پسگيرى را فاقد مىباشند.
اين نوع مثلها مايه دلخورى مشركان و ديگران مىگشت و لذا به پيامبر اعتراض مىكردند كه هدف از اين مثلها چيست، و چنين مىگفتند:
«ما ذا اراد الله بهذد مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين» (5) . : «(مىگفتند) منظور خدا از اين مثلها چيست. مثلهايى كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مىكند البته تنها فاسقان از آن گمراه مىگردند».
البته ناخوشايندى آنان مانع از آن نبود كه وحى از اين تمثيلها در اهداف هدايتگرانه خود كمك بگيرد، زيرا هدف، تحقير معبودهاى دروغين آنها بود، و اين هدف با اين تشبيهها به خوبى تامين مىگرديد.
قرآن در اينگونه تمثيلها در مقام بيان عظمتخلقت و يا جلالت و قدرت خدا نيست و گرنه در اين موارد آفرينش آسمانها و زمين و ستارگان و كهكشانها را مطرح مىكرد، بلكه هدف تحقير بتها و خدايان باطل است، و در اين مورد حتما بايد از اين تمثيلها كمك گرفته شود.
شگفت از برخى مفسران است كه بر اثر ناآگاهى از اهداف اين نوع تمثيلها سخن درباره عظمت آفرينش مگس و پشه گفته و در اين باره داد سخن داده است (6) . عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست، ولى مقصود از تشبيه چيزى ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است. از اينرو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغتخواهد بود.
در گذشته يادآور شديم كه مقصود از «مثل» در قرآن «مثلهاى» اصطلاحى نيست، بلكه مقصود «تشبيه» و «استعاره» است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمىكند، و ما متون اين آيات را در كتاب «الامثال فى القرآن الكريم» آوردهايم، ولى متاسفانه شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى دارند، از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز مثل به آن معنا نيست.
مثلا آيه «الذينء ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من المس» (7) را جزء مثلها نياورده چون لفظ «مثل» يا «كاف تشبيه» در آن وارد نشده است در حالى كه محتواى آن يكى اززيباترين تمثيلهاى قرآنى است كه جايگاه انسانهاى رباخوار را بيان مىكند. از اين جهت گفتيم شمارش ايشان جامع افراد نيست.
اگر بنا شود در شمارش مثلهاى قرآن فقط آياتى را وارد بحث كنيم كه بر لفظ «مثل» مشتمل باشد، در اين صورت تعداد آيات از 15 آيه تجاوز نمىكند (8) . واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمىزند، بلكه هرگاه محتواى آيه، جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد، بايد آن را از امثال شمرد.
1) عنكبوت: 41.
2) جمعه: 4.
3) بقره: 89.
4) حج: 73.
5) بقره: 228.
6) سيد قطب در تفسير آيه 73 سوره حج.
7) بقره: 275.
8) جاهاى اين آيات عبارتند از: اسراء: 89 - كهف: 54 - نحل: 60 - روم: 27 و 58 - زمر: 27 - رعد: 17 - ابراهيم: 25 و 45 - نور: 35 - عنكبوت: 43 - حشر: 21 - محمد:3 - نور: 34 - فرقان: 33.